نويسنده: عبدالحسين خسرو پناه




 

پيشينه تئوري هاي ثبات و تحوّل انواع

از نخستين مسائلي كه از ديرباز توجّه همگان را به خود معطوف نمود، پرسش درباره چگونگي آفرينش انسان بود: آيا انسان با تغيير و تحوّل به اين صورت رسيده يا از ابتداي خلقت، صورت كنوني را داشته است؟ در كتب آسماني هم، اين مبحث و پاسخ هاي آن به روشني به چشم مي خورد. اين پرسش درباره ديگر جانداران ( حيوانات و گياهان ) هم مطرح است و منشأ نظرات گوناگون شده است.
فيكسيسم (1) يا « نظريّه ثبات انواع » و ترانسفورميسم (2) يا « نظريّه تبدّل انواع »، دو ديدگاه مقابل هم در اين زمينه اند.
انديشه تطوّر در طبيعت، دست كم به عصر يونان باستان باز مي گردد.(3) هراكليتوس مي گفت: « هر چيزي در حال تحوّل است و ما بايد بدانيم كه جنگ در همه چيز وجود دارد و ستيزه، عدل است و همه اشياء به سبب ستيزه به وجود مي آيند و از ميان مي روند ». جمله معروف او: « نمي توان در يك رودخانه دوبار پا نهاد » از همين اعتقاد سرچشمه گرفته است.(4)
در مقابل هراكليتوس، آناكسيمندر معتقد بود كه عنصر اوّلي اشياء، جوهر بي حد، ازلي و بي زمان است؛ او اعتقاد داشت: حيات از دريا سرچشمه گرفته و صور و اشكال كنوني حيوانات به سبب سازش با محيط ظاهر شده اند. انسان نيز در آغاز از نوع ديگري از حيوانات پديد آمده است؛ زيرا حيوانات به سرعت خوراك خود را مي يابند؛ اما انسان بايد مدّت درازي شير بخورد. اگر او در آغاز همانند اكنون مي بود، هرگز نمي توانست زنده بماند.(5)
« نظريّه تحوّل » با وجود سابقه اي طولاني، مورد برخي بي مهري ها قرار گرفت؛ اما افرادي هم چون: لامارك (6) و داروين (7) آن را به جايگاه خود باز گرداندند.
كوويه (8) « نظريّه آفرينش » را كه به « انقلابات عظيم در سطح زمين »(9) مشهور است، مطرح كرد كه بر اساس آن جانوران امروزي و عهد ديرين، هيچ گونه خويشاوندي با هم ندارند. اين نظريّه طرفدار « ثباتِ انواع » است.
اما افرادي مانند لامارك و داروين و بوفن (10) در صحنه تبيين و يا توصيف « نظريّه تكاملِ جانداران » حضور داشتند. نخستين نظريّه مرتبط با مبحث نظريّه تكامل، نظريه لامارك است كه مي كوشد تا علّت تطوّر را بر مبناي « توارث انباشته تغييرات » كه عمل محيط موجب آن است، تعيين كند؛ به عقيده او اثر تغيير محيط بر ساخت فرد كم است؛ در حالي كه لامارك معتقد است اگر تغييرات لازم در رفتارها، ثابت باشد، اعضاي قديمي را تغيير خواهد داد يا بر اثر نياز، اعضاي جديدي توليد خواهد كرد؛ مثلاً: نياكان زرّافه هاي امروزي در اثر سركشيدن به سرشاخه هاي جوان درختان، گردن هاي بلند و بلندتري يافتند، نه از راه وراثت. اتين ژئو فروي سنت هيلر (11) و رابرت چمبرز (12) در سده نوزدهم دو تطوّرگراي ديگري هستند كه به « تأثير مستقيم محيط بر فرد » اعتقاد داشتند.(13)

مكتب هاي فرضيه تكامل

پيروان « نظريّه تبدّل انواع » با ملاحظه و برّرسي ساخت هاي گوناگون طبيعت، رويكردهاي گوناگوني ارائه كردند؛ لاماركيسم،(14) نئولاماركيسم،(15) داروينيسم،(16) نئوداروينيسم (17) و موتاسيون (18) تئوري هاي « تحوّل انواع » هستند.
لامارك معتقد بود: شرايط محيط، استعمال و عدم استعمال اعضا، ميل و اراده جانور و انتقال صفات اكتسابي، عوامل تحوّل در جانداران هستند؛ البته او قوانين طبيعي را خارج از مشيّت الهي نمي دانست. وي براي اثبات اين عقيده، تحليل چشم در موش كور، منقار قوي بعضي از پرندگان، از بين رفتن پا در مارها، تبديل گوشت خواري اسب به علف خواري و... را به عنوان نمونه ها و شواهدي ذكر مي كرد. اين تئوري لاماركيسم نام دارد.
مكتب نئولاماركيسم توسط گوپ (19) ابداع شد كه با مكتب لاماركيسم بسيار نزديك است؛ ولي در عنصر اراده و ميل جانداران براي تغيير شكل، با آن مكتب هماهنگ نيست.
نئولاماركيسم معتقد است: به سبب تأثير مستقيم محيط زندگي بر جانوران و گياهان، تغييراتي ايجاد شده و اين تغييراتِ اكتسابي با توارث، به نسل هاي بعدي انتقال مي يابد. ژئوفردي سنت هيلر نيز در اين عقيده هم رأي لامارك بود.
سومين مكتب ( داروينيسم ) كه به دست داروين تأسيس شد، در واقع بسط سياست اقتصادي كلاسيك به جهانِ حيواني و گياهي بود.
داروين در ابتداي زندگي، علم پزشكي و سپس علم دين را فرا گرفت؛ اما به هيچ يك علاقه مند نبود. او با يك كشتي، چند سال به مسافرت در اطراف جهان پرداخت (20) و در چگونگي زندگي جانوران و گياهان كنجكاوي كرد و پس از بازگشت به وطن خود، به مدّت بيست سال به تأمّل و تفكّر در يافته هاي خود پرداخت.(21) نتيجه مطالعه ها و تفكّرات وي ارائه نظريّه « تحوّل انواع » شد كه بر اساس آن، تمام موجودات در اثر « تكامل » به يكديگر تبديل مي شوند و هيچ نوعي بدون مقدّمه و به صورت « دفعي » آفريده نشده است. كتاب هاي « منشأ انواع » ( 1859 م. ) و « تبار انسان » ( 1871م. ) شامل آراء او در اين زمينه است.
رساله مالتوس (22) ( اقتصاد دان و كشيش انگليسي )، درباره « جمعيّت » و نيز انديشه هاي لامارك، در ارائه تحوّل و تبدّل انواع از سوي داروين، تأثير به سزايي داشته اند.
فرضيه داروين، چند پيش فرض دارد كه اين نظريّه و اصول و اركانش بر آنها استوارند:
- اصل عليّت: در دنياي جانداران، هيچ رويدادي بدون علّت نيست؛
- اصل حركت: دنياي جانداران، همواره در حال دگرگوني است؛
- اصل تبدّل تغييرات كمّي به كيفي: در دنياي جانداران، تراكم تغييرات كمّي به تغييرات كيفي منجر مي شود؛
- اصل بقاي ماده و انرژي: در ميان دنياي جاندار و بي جان، تبادل ماده و انرژي روي مي دهد و در اين تبادل، هيچ چيز از بين نمي رود؛
- اصل اضداد: هر جزء از دنياي جاندار و نيز كلّ آن، ضدّي دارد كه به آن هويّت مي بخشد. « تضادّ »، علّتِ حركت و موجد تضادّهاي نوين است.
- اصل تركيب: اضدادِ دنياي جاندار، پيوسته با هم در كشاكش هستند تا سرانجام در هم ادغام شوند. از اين ادغام، تركيب نويني پديد مي آيد كه خود ضدّي دارد.
- اصل نفي در نفي: هر سيستم - اعمّ از اُرگانيسم فردي، صنف، نوع، جنس، تيره و... - واقعيّتي عيني است كه در طول زمان در اثر كشاكش اضداد، منتفي خواهد شد و جاي خود را به واقعيّت عيني تازه اي خواهد داد كه به سهم خود روزگاري منتفي خواهد شد؛ حاصل نفي در نفي، سير تكامل است.(23)

اصول تئوري تحوّل انواع

داروين با تركيب تجربه حسّي و نظريّه پردازي عقلي، اصولي را ارائه كرد:
1. تأثير محيط: او اين اصل را از لامارك به عاريت گرفته است.
2. تغييرات تصادفي:(24) داروين شواهد فراواني بر اتّفاق و توراث پذيري تغييرات كوچك و به ظاهر خود به خودي در ميان افراد يك نوع به دست آورده بود و در زمينه منشأ و علل اين تغييرات، تنها مي توانست به حدس توسّل جويد. او اعتراف كرد نظريّه او ( بنفسه ) آنها را تعليل و تبيين نمي كند؛ ولي مطلوب اصلي او اين بود كه اين تغييرات واقع مي شوند، حال منشأ آنها هر چه مي خواهد باشد.(25)
مقصود از « تغييرات تصادفي » كه در دستگاه هاي جاندار هويّت دارد، خروج از دايره عليّت نيست؛ بلكه تغيرات تصادفي، روندهايي هستند كه بر اساس سنجش هاي آماري و حساب احتمالات بخت كمي براي بروز دارند.(26) در جانوران وحشي، تغييرات فراواني ديده مي شود كه بر حسب تصادف روي داده اند. به كار بردن واژه « تصادف »، بدون اعتراف صريح، اقراري به جهل ما نسبت به علل تغييرات اختصاصي است.(27)
3. تنازع بقا: داروين اين اصطلاح را از مالتوس وام گرفته است؛ بنابراين اصل به طور كلّي تعداد موجودات زنده از ميزان آنهايي كه مي توانند به حدّ توليد مثل برسند بيشتر است. بعضي تغييرات، امتياز نامحسوسي در رقابت و تنازع شديدي كه براي بقا در ميان افراد يك نوع يا چند نوع گوناگون در يك محيط هست، به بار مي آورند.(28)
هر اُرگانيسم جاندار، در عين نبرد با عوامل موجود در اطراف خود، گرايش به انبوه شدن دارد و نبايد فراموش كرد كه هر جاندار - چه پير و چه جوان - در برخي از مراحل زيست، براي حفظ موجوديّت خود و اجتناب از انهدام، در ستيزي دشوار گرفتار مي شود. اگر يكي از علل نابودي موجود را - هر چند ناچيز - از سر راهش برداريم، به زودي تعداد افراد آن تا رقم حيرت آوري افزايش خواهند يافت. علل مؤثّر در ايجاد مانع بر سر راه گرايش طبيعي موجود در انبوه شدن بسيار مهم است.(29)
4. اصل استعمال و عدم استعمال: اين اصل از اصول لامارك است. داروين در توضيح آن مي نويسد: « در جانورانِ اهلي، استعمال، موجب تقويت و بسط برخي از بخش ها شده و عدم استعمال در آنها كاستي مي دهد؛ اين قبيل تغييرات، ارثي است ».(30)
5. اصل انتقال صفات اكتسابي از راه وراثت: اگر تغييرات شرايط محيطي و زيستي مؤثر در موجودات جاندار، به عملكرد خود استمرار دهد، اثرات متراكم آن نسل به نسل تقويت و تحكيم يافته و با انتقال آن تغييرات، به صورت تدريجي و از راه وراثت به افرادِ بعدي، اشكال اُرگانيك انواع، تجديد صورت يا تغيير مي يابد.
6. انتخاب اصلح: (31) هر تغييري در شرايط محيطي، گرايش به تغيير در موجود را بر مي انگيزاند و از ميان تغييرات، مفيدترين آنها به حال جاندار، از طريق انتخاب طبيعي، بخت بقا و گسترش دارد. اگر هيچ گونه تغييرپذيري رخ ندهد، انتخاب طبيعي وارد بازي نخواهد شد؛ البته هرگز نبايد فراموش كرد كه منظور ما از « تغيير »، فقط تغييرات كوچك فردي است.(32)
داروين در تبيين اين ركن، مواردي را تذكّر داده است:
- « انتخاب طبيعي »، با تكيه بر رقابت جانداران، فقط موجودات هر سرزمين را نسبت به ساكنان ديگرِ همان جا كامل تر مي كند.(33)
- « انتخاب طبيعي »، قدرت انگيزشِ تغييرات مهمّي را ندارد و جز از طريق جمع كردن تغييرات خفيف و مداوم و سودمند به حال جاندار و آن هم با مشي بسيار كند، كاري انجام نمي دهد.(34)
- « انتخاب طبيعي »، تنها از طريق حفظ و تجمّع تغييرات سودبخش به حال موجود - كه طي ادوار مختلف زندگي آن در اوضاع اُرگانيك و غير اُرگانيك روي مي دهد - اعمال اثر مي كند. نتيجه « انتخاب طبيعي »، بهبود فزاينده وضع جاندار نسبت به اوضاع و احوال است.(35)
- بر اساس تئوري « انتخاب طبيعي »، تنها اُرگانيسمي موفّق به ادامه حيات مي شود هك مشخّصاتي داشته باشد كه در نبرد زندگي او را ياري كنند. طبيعيت، خود، موجود ناكامل را معدوم مي كند و آنهايي را كه براي زيستن مجهّزترند، تقويت مي كند.
- انتخاب طبيعي دو كار انجام مي دهد: يكي ايجاد تناسب منطقي ساختمان موجود بر محيط و دوّم پيشرفت اُرگانيسم از ساده تر به كامل تر و از پست تر به عالي تر.(36)
- « انتخاب طبيعي » از طريق « تنازع بقا » صورت مي گيرد و تنازع بقا هنگامي انجام مي گيرد كه موجود در اثر كثرت سرسام آور توليدِ مثل با عدم تعادل ابزار زيستي مواجه شود.(37)
- « تئوري تكامل » از راه انتخاب طبيعي، زماني مفهوم مي شود كه يكي از خصوصيّات و صفات براي افراد يك نوع، مضر يا بي فايده باشد، ولي براي نوع ديگري مورد استفاده قرار گيرد.
- واژه « اصلح » در عنوان « انتخاب اصلح »، به معناي انطباق بيشتر با محيط و توان بالاتر براي ماندن است، نه به معناي كامل تر.
داروين، تفاوت انسان و حيوان را - چه از نظر جسماني و چه از لحاظ رواني - كمّي مي دانست و به تفاوت كيفي آنها عقيده اي نداشت. بر اين اساس، احساس، ادراك عقلي، عاطفه، انگيزه، هيجان، حب و بغض و... به صورت ابتدايي و گاه تكامل يافته در حيوانات پست هم وجود دارد. داروين اصرار داشت كه اجداد انسانِ كنوني، نخست بر روي پاهاي عقب ايستاده اند؛ البته نه به طور كامل. اين خود سرآغاز پيدايش موجودات دوپا بوده است. « تنازع بقا » و « جهت تغيير محيط خارجي »، نقش عظمي در تكامل انسان داشته اند. او در تبديل ميمونِ آدم نما به انسان، سهم عامل جغرافيايي و اقتصادي را يكسان مي ديد؛ بدين صورت كه انسان به هنگام كاستي يافتن مواد غذايي در ميدان تنازع بقا، به تنوّع در تغذيه پرداخت و با تغيير دادن گياه خواري مطلق به تغذيه مختلف از گوشت و گياه، گامي اساسي در مسير تكامل برداشت.
اين نظريّه، مخالفان و مدافعان متعدّدي دارد: برخي تكامل جهشي و ناگهاني را مطرح كردند، عدّه اي تكامل انسان را صورت خاصّي خارج از داروينيسم دانستند؛ برخي با تكيه بر خصوصيّات آدمي، تطبيق تئوري انتخاب با تكامل انسان را انكار كردند و بعضي نيز بر اساس تمايز روح و جسم و تفاوت هاي فيزيولوژيكي انسان و حيوان به مخالفت با داروين برخاستند.(38)

بررسي نظريه داروين

تاكنون شش اصل مبنايي از « نظريّه داروين » بيان شد؛ حال پرسش اين است كه آيا همه تحوّلاتِ زيستي جانوران در طول تاريخِ حيات با اين تئوري قابل تفسير هستند؟ آيا در صورت وجود نارسايي ها، تئوري برتري جانشين آن نشده است؟
بايد گفت: مخالفت هاي متعدّدي از سوي دانشمندان اروپا با اين نظريّه صورت گرفته است كه هر كدام به يك يا چند جنبه آن ايراد گرفته و يا آن را نقض كرده اند؛ از جمله مشكلات اين نظريّه بدين قرار است:
1. هر نظريّه، قانون يا تئوري علمي، هنگامي قابل پذيرش است كه اوّلاً: از نظر منطقي كلّي باشد و نظم مكرّر و دائمي را بيان كند؛ ثانياً: پيش بيني و تفسير پديده اي بر وفق آن ممكن باشد و ثالثاً: نادرستي يك قانون علمي را مي توان با تجربه دريافت ( ابطال پذيري ). بنابراين قضاياي جزئي و واقعيّت خارجي و هم چنين گزاره هاي تجربه ناپذير از قانون علمي خارج اند.
نظريّه داروين بر آن است كه در مكان و زمان و اقليم خاصي، گروهي از جانوران كه شايسته ماندن باشند، حفظ و بقيّه حذف مي شوند؛ وي در پاسخ به اين پرسش كه: « كدام جانور است كه شايسته ماندن باشد؟ » مي گويد: « آن كه حفظ خواهد شد »؛ و اين دور واضح است؛ چرا كه هيچ تعريف صحيحي از شايسته ماندن و حفظ شونده، ارائه نمي كند و نيز معياري براي تشخيص شايسته ماندن از غير شايسته، به دست نمي دهد.
2. اگر « تبدّل انواع » قانوني كلّي است، چرا برخي ازجانداران، برخلاف اين قانون عمل كرده و در همان سرزمين خود به دور از قانون مزبور به همان شكل نخستين خود باقي ماندند؟
3. اصل انتقال صفات اكتسابي به نسل هاي بعدي از راه وراثت، از سوي جنين شناسان ابطال شده است و تنها تغييرات موجود در سلول هال جنسي قابل انتقال به نسل هاي بعدي است.(39)
4. برخلاف اصل « تنازع بقا »، رابطه موجودات زنده، تنها مبتني بر جنگ و جدال نيست؛ بلكه اشكال گوناگون همكاري، كمك و پشتيباني هم ميان آنها برقرار است.(40)
5. فسيل هاي مربوط به انسان هاي دو ميليون سال پيش، با شباهتي كه به انسان داشتند، هيچ وجه شباهتي با ميمون ندارند.(41)
6. پين (42) نود و شش نسل متوالي مگس سركه را در مكاني كاملاً تاريك نگه داشت و با وجود سازش آنان با محيط، چشمان آخرين نسل آنها كاملاً طبيعي بود.(43)
7. فرضيه داروين بيشتر بر « قراين ظنّي » مانند « ديرينه شناسي »، « جنين شناسي » و « تشريح تطبيقي » متكي است و امور جزئي نمي تواند به عنوان قانون كلّي علمي مطرح شوند و صرف شباهت يا مقايسه چند جنين و عناصر حيوانات بيانگر نظريّه علمي نيست.
8. طرفداران نظريّه ترانسفورميسم تاكنون به آخرين حلقه حدّ فاصل ميان انسان و حيوان دست نيافته اند تا زنجيره ادّعايي خود را تكميل كنند.
9. عنصر « انتخاب طبيعي »، هرگز توان تفسير بسياري از پديده هاي اجتماعي، مثل « طلوع و افول تمدّن هاي بشري » را نداشته است.
10. نظريّه داروين از تفسير حقايقي هم چون « غرايز » ، « الهام » ، « عقل » و... عاجز است. او بر كمّي بودنِ شعور انساني و ميمون آدم نما اصرار دارد در حالي كه با اندك دقّتي تفاوت كيفي مراحل رشد و يادگيري و انگيزش بين اين دو موجود ظاهر مي شود.
مكتب چهارم، نئوداروينيسم است؛ اگوست ويسمان پايه گذار اين مكتب، مدّعي شد كه انتقال صفات اكتسابي به نسل هاي بعدي، پذيرفته نيست. او معتقد بود كه سلول ها دو دسته اند: ژرمن ( جنسي )(44) و سوما ( كالبدي )؛(45) ويسمان، پس از يك سلسله آزمايش به اين نتيجه رسيد كه صفات اكتسابي، قابل انتقال به نسل بعدي نيستند و فقط تغييرات موجود در سلول هاي ژرمن كه در غدد تناسلي قرار دارند اثربخش و قابل انتقال مي باشند.(46)
« نظريّه جهش »( موتاسيون )،(47) پنجمين فرضيه تكامل است كه بر اساس آن: دگرگوني هاي دفعي ژن ها، باعث تغييرات موروثي انواع مي شود و تحوّل گياهان و جانوران از اين راه انجام مي گيرد. هوگو دوفريس، مبدع اين نظريّه مي گويد: « تغييرات صفات در گياهان، از طريق ژن ها به نسل هاي بعدي منتقل مي شوند ».(48) اين نظريّه پس از كشف « دانش ژنتيك »، به عنوان نظريّه جانشينِ نظريّات قبلي مطرح شد.

پيامدهاي تئوري داروين

همان گونه كه نظريّه نيوتون و تفسير ماشين وار انگارانه او از جهان، خداپرستي را به « خداشناسي طبيعي » ( دئيسم ) تبديل كرد، نظريّه « تبديل انواع » نيز، پيامدهاي خاصي در عرصه دين، اخلاق، جامعه شناسي و انسان شناسي پديد آورد. داروين زيست شناس بود؛ ولي نظريّه او با تأثيرپذيري از انديشه منطقي هگل و پايه ديالكتيكِ او و نيز اصول و اركان نظريّه لامارك و ديگران، تأثير كلاني بر بسياري از رشته هاي فلسفي، كلامي، اجتماعي، انساني و طبيعي گذاشت.
نظريّه داروين، ضربه بزرگي بر انديشه ديني اروپا وارد ساخت؛ زيرا راه توجيه و تأويل آيات كتب آسماني و گريز از چالش ميان علم و دين، را مسدود نمود؛ چنان كه موج اين انفجار در جهان اسلام نيز وارد شد و بيش از يك قرن است كه دو جبهه از انديشه ها را در عرصه نزاع، مقابل هم قرار داده است.(49)
در ادامه، برخي از پيامدهاي « ئئوري داروين » را بيان مي كنيم تا در نهايت درباره چالش و ستيزي كه برخي از انديشمندان ادّعا كرده اند، به داوري بپردازيم:
درباره « پيدايش انواع » دو فرضيه وجود دارد: فرضيه « ثبات انواع » و فرضيه « تبديل انواع »؛ اكنون سخن در اين است كه آيا مي توان گفت نظريّه ثبات، موافق خداشناسي و نظريّه تبديل، نافي آن است؟ برخي معتقدند نظريّه داروين با « برهان اتقان صنع »(50) كه مهم ترين برهان خداشناسي است، تعارض دارد.
خلاصه « برهان اتقان صنع » چنين است كه: جهان، نمايانگر نظمي هدف مند ( طرح، تدبير و انطباق ) است؛ بنابراين، بايد پديدآورنده اي طرّاح، هوشمند، مدبّر و حكيم داشته باشد. مشخّصه عمده نظم هدف مند اين است كه مفهوم روندها و ساختارهايي را پيش مي كشد كه به گونه اي با هم تناسب يافته اند تا نتيجه خاصي را به بار آورند. ويليام پيلي (51) چنين مثال مي زند كه « اگر شخصي در جزيره برهوتي، يك ساعت پيدا كند، حق دارد چنين بينديشد كه موجودي هوشمند آن را ساخته است ».
طبق نظريّه تكامل، ساختارهاي اُرگانيكِ امروز، بر اثر فرآيندهاي صرفاً طبيعي، از بطن اُرگانيسم بسيار ساده تر بر آمده اند؛ بنابراين نظريّه، دو عامل، نقش مهمّي را ايفا مي كنند: « جهش » يا موتاسيون و « فراواني جمعيّت ».
به گفته آيسلي: داروين « برهان اتقان صنع » را ابطال نكرده؛ بلكه فقط روايت ساعت ساز و ساعت آن را رد كرده است.(52) شايد بدين جهت است كه وي در پاره اي از آثارش، قوانين تكامل حيات را آفريده خدا معرفي مي كند؛ امّا بعضي از انواعِ پديد آمده از تكامل را محصول « اتّفاق » دانسته است، نه طرح و تدبير قبلي.(53)
البته داروين، اتّفاق را به معناي ناشناخته بودن علل و عوامل پديد آورنده مي دانست و آن را نفي نمي كرد. گرچه وي با اصل « غايت مداري و هدف محوري » به شدّت مخالف بود. به هر حال، برخي كوشيدند در تفسير رابطه خدا و طبيعت، راه تكامل را پيش روي خدا نهند و عملكرد او را به طرّاحي و تدبيري كه به تدريج گسترش مي يابد، تفسير كنند.(54) برخي هم به هنگام انتشار كتاب « منشأ انواع » چنين اظهار كردند كه در جريان تحوّل، خدا به نام قوانين لايتغيّر از اداره جهان معاف گرديده و از كار خلقت تسكين يافته است.(55)
ظهور « نظريّه داروين » و ارتباط آن با خداشناسي، اروپا را به دو بخش مخالف و موافقِ رو در روي هم تقسيم كرد.
« تئوري داروين » با حكمت صنع و تدبير خداوند در آفرينش تعارضي ندارد؛ زيرا اين فرضيه، توان آن را ندارد كه خودكفايي مادّه را در حركت ثابت كند و خود قانون مندي مادّه نشانه حكمت صنع است و پيدايش انواع جديدي از موجودات ساده ابتدايي، گوياي تدبير و حكمت صنعِ دستي غيبي است. چه نظمي بالاتر از اين كه پروردگار از يك موجود تك سلولي ساده، اين همه موجودات عجيب و شگفت انگيز گوناگون را ايجاد كند.(56)
شهيد مطهري با اشاره به نارسايي « تئوري تبدّل » در اثبات مدّعاي خود (57) علّت تلّقي تعارض اين تئوري با « برهان اتّقان صنع » را ضعف دستگاه هاي فلسفي مي داند. ايشان در بيان تعارض چنين توضيح مي دهد:
وقتي در اثر تنازع بقا، موجودي ماندگار شد، و از طرفي بچه هاي جانداران در اثر امتيازات در اين نزاع برنده شدند و اين امتيازهاي تصادفي از راه وراثت به نسل آنها منتقل شد، در آن صورت نظام خلقت نتيجه امتيازهاي پي در پي است كه هر يك به طور تصادفي و به حكم قانون تنازع بقا و بقاي اصلي و انسب به وجود آمده اند. اگر اين نظام از ابتدا با همين امتيازها و خصوصيّات به وجود آمده باشد، جز با دخالت مدبّر حكيم، قابل توجيه نيست؛ ولي اگر پيدايش آن را در يك حركت تدريجي صدها ميليون ساله بپذيريم، بدون وجود مدبّر قابل توجيه است.(58)
از نظر نگارنده، « تئوري انتخاب طبيعي »، با اثبات وجود خدا منافاتي ندارد؛ زيرا نخست اين كه: دستآوردها و فرضيه هاي علوم تجربي به طور دائم در حال تغيير و تحوّل اند؛ دوّم اين كه: « برهان اتقان صنع »، تنها و حتّي عمده ترين دليل براي اثبات وجود خدا نمي باشد. براهين مهم تر و جدّي تري نيز در اين زمينه وجود دارد؛ سوّم اين كه نظام آفرينش، منحصر به جانوران و گياهان نيست تا با تئوري تكاملي جانداران بتوان دست از تدبير حكيمانه الهي برداشت. چگونه مي توان با اصول داروينيسم، نظم عالم بالا، سيّارات و كهكشان ها را توجيه و تبيين نمود؟ چهارم اين كه: مفهوم غايت و فيناليسم، مسئله اي كاملاً فلسفي است و زيست شناسان، نفياً و اثباتاً حق اظهار نظر درباره آن را ندارند. وجود نيروهاي فوق طبيعي و نظارت بر جريان هاي طبيعت، ادّعايي است كه فقط در قالب هاي فلسفي، قابل اثبات يا نفي است؛ پنجم اين كه: تغييرات تصادفي، هرگز بر نفي هدف و علّت غايي دلالت ندارند؛ زيرا جهل بشر منشأ اين ادعاست و به تعبير علاّمه طباطبائي: « قول به اتّفاق و تصادف، ناشي از جهل نسبت به اسباب حقيقي و نيز نسبت غايت به صاحب غايت است ».(59)
برخي از نويسندگان، برخلاف انتظار، به تأييد اين تعارض برخاسته اند (60) كه از جهاتي دچار ضعف و نقص است و توان اثبات وجود تعارض را ندارد.(61)
به اعتقاد داروين، تكامل انسان، محصول تغييرات اتّفاقي و تنازع بقاست؛ بنابراين، حسّ اخلاقي انسان، يعني متمايز قوه او هم از انتخاب طبيعي سرچشمه گرفته است؛ البته كساني هم چون والاس گفته اند: « انتخاب طبيعي، حدّاكثر مي تواند به انسان وحشي، مغزي بدهد كه كمي فراتر از مغز ميمون باشد ».(62) در اين بخش هم، دو گروه داروينيسم و معنوي مذهبان رو در روي هم ايستاده اند.
هم چنان كه از آيات و روايات مي توان دريافت، همه انسان ها داراي دو ساحت « سفلي » و « علوي » هستند؛ بُعد سفلي، او را به زشتي ها و بدي ها مي كشد و بُعد علوي، او را به سمت نيكي ها هدايت مي كند. انسان در هر دو ساحت، مختار و انتخاب گراست نه مجبور.(63) هر شخص كه بُعد سفلي و حيواني اش را بپروراند و مسير گمراهي را طي كند به پايين تر از حيوانات سقوط مي كند (64) و هر كس راه تكامل و صعود و ساحت علوي خود را در پيش گيرد، خليفه خدا بر روي زمين (65) و معلم ملائكه (66) شده و از كرامت الهي (67) برخوردار خواهد شد.
اگر اشرفيّت، ارزشي و اخلاقي باشد، شرافت ارزشي به افعال اختياري انسان بستگي دارد و اگر مراد از شرافت، وجودشناسي و انتولوژي باشد، از آن رو كه انسان كمالات ذاتي و وصفي بيشتري داشته و از قابليّت و استعدادهاي بيشتري براي رشد و تكامل برخوردار است، مرتبه وجودي اش نيز شرافت فلسفي خواهد داشت؛ هر چند اين تكامل، محصول تغييرات اتّفاقي و تنازع بقا باشد. هم چنين در ارزش گذاري، انسان كنوني و امروزي مطرح است، نه تبار و پيشينه او؛ اگر بپذيريم كه انسان از ميمون و يا حتّي پست تر از آن « مثلاً نطفه » پديد آمده است، حقارت موجود پيشين در حال تكامل، مستلزم حقارت همان موجود در مرحل پسين نمي شود؛ هم چنان كه عكس آن هم صادق است. علاوه بر اينكه ملاك و معيار حقيقت انسان، روح اوست، نه جسم او. با توجّه بدان چه گفته شد داروينيسم، هيچ گونه تعارضي با اشرفيّت انسان ندارد.
داروين در برخي از آثار خود، بر اين عقيده است كه هر كاري آدمي انجام مي دهد، جلوه اي از انتخاب طبيعي است و اگر ترقّي در جريان تكامل، امري سرشتي باشد، هيچ تصميم انساني نمي تواند آن را متوقّف سازد؛ يعني: همان گونه كه عالم جايگاه موجودات انسب و قوي تر است و طبيعت به ضعيف اعتنا نكرده و آن را كنار مي زند، انسان نيز بايد در اخلاق، طبق قانون طبيعت - به جاي احساسات، توجّه به ضعفا، ايثار، انسان دوستي، محبت و مانند آن - به رقابت و ترقّي بپردازد.(68)
« داروينيسم اجتماعي » به دست هربرت اسپنسر و نيچه براي كنار زدن نژادهاي پست تر و نامطلوب و ارائه اخلاق تكاملي و نيز، مبنا قرار دادن آن توسط نازي ها، پديد آمد. البته كساني هم چون هاكسلي برخلاف داروين بر آن بودند كه هنجارهاي اخلاقي از تكامل به دست نمي آيد و عمل به كاري كه از نظر اخلاقي ارجح است ( فضيلت ) مستلزم روشي است كه از هر نظر با تنازع بقا و راه و رسم آن مخالف است.(69)
اما با كمال تعجّب شاهديم كه غربيان با وجود اين همه تفاوت ميان طبيعتِ فاقد درك و شعور، آگاهي، اختيار و انتخاب گري انسان، باز در دام قياس اين دو با هم به حكم اصل انتخاب طبيعي و تنازع بقا، گرفتار شده اند.
مغالطه ديگر « داروينيست ها » اين است كه بايد و نبايدهاي ارزشي كه مربوط به « حكمت عملي » است را از قوانين طبيعي اي كه به « حكمت نظري » مرتبط هستند، استنتاج كرده اند. قوانين حاكم بر طبيعت، هيچ ربطي به قوانين اخلاقي حاكم بر انسان ها ندارند تا بتوان از يكي به عنوان مقدّمه، ديگري را نتيجه گرفت؛ مگر اين كه انسان را موجودي كاملاً طبيعي و فاقد شعور بدانيم كه در اين صورت نيز به غير از تمثيل منطقي به چيز ديگري راه نخواهيم برد.
برخي از نويسندگان مسلمان چنين تعارضي را باور داشته و معتقد شده اند كه اصل تنازع بقا، انسان را به جنگ و ستيز و فراموش كردن عاطفه و محبّت مي كشاند. بنابراين، اصل خونريزي و جنگ در جوامع بشري، امري حتمي است و مفاهيم ارزش، مانند محبّت، ايثار، نوع دوستي و... معناي خود را از دست مي دهند؛ زيرا اصول فرضيه داروين در عالم انسانيّت هم جريان دارد. تنازع بقا مقدّمه اي براي انتخاب اصلح خواهد بود.(70)
در مقابل اين رويكرد، بعضي از متفكّران، اين تعارض را رد كرده و نوشته اند: ارزش هاي اخلاقي، مرتبط به عقل و روح انسان است، نه جسم او: از آن جا كه برتري انسان به عقل اوست، بايد در تبيين ارزش هاي اخلاقي، از نيروي عقل و خِرَد بهره گرفت و صلاح و فساد جامعه و فرد را با قياس هاي عقلي سنجيد.
مدّعيان هماهنگي قانون حاكم بر طبيعت با قانون حاكم بر جامعه، ميان انسب طبيعي و انسب اخلاقي خلط كرده اند و اين خلط، ناشي از ناديده گرفتن تمايزهاي عقلاني و روحي انسان، نسبت به موجودات طبيعي است.(71)
برخي از غربيان، انديشه تعارض ميان اين دو مسئله را مطرح كرده اند و ظهور آيات « سفر پيدايش » در « عهد عتيق » را كه بر آفرينش مستقل انسان تأكيد مي كند، با « نظريه تحوّل انواع » كه سير تدريجي پيدايش انسان را مطرح كرده معارض دانسته اند؛ ويلبر موري يكي از كشيشان در جمع انگلستانيان صاعقه وار عليه داروينيسم فرياد كرد كه: « اصل انتخاب طبيعي، مطلقاً مغاير قول پروردگار است ».(72)
در قبال اين تعارض ها، واكنش هاي مختلفي ميان انديشمندان مسلمان و غير مسلمان صورت گرفت. در درس بعد، واكنش هاي مختلف به اين نظريّه را پي خواهيم گرفت.

پي‌نوشت‌ها:

1. Fixisme.
2. Transformisme.
3. دامپي ير، تاريخ علم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، ص 316.
4. فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان و روم، ترجمه سيّد جلال الدين مجتبوي، ص 51، 52.
5. همان، ص 35
6. Lamarck ( 1829- 1744 ).
7. Charles Darwin ( 1809- 1882 ).
8. cuvier.
9. Catastrophisme.
10. Buffon ( 1707-1788 )
11. Etienn Geoffroy Saint Hilaire.
12. R. chambers.
13. برتراند راسل، علم و مذهب، ترجمه رضا مشايخي، ص 48.
14. Lamarquisme.
15. New Lamarquisme.
16. Darwinisme.
17. New Darwinisme.
18. Mutation.
19. Gope.
20. از دسامبر 1831 تا 1836م.
21. سير حكمت در اروپا، ج 3، ص 146.
22. Malthos.
23. چارلز داروين، منشأ انواع، ترجمه نورالدين فرهيخته، ص 7.
24. Random Variations.
25. علم و دين، ص 106
26. همان، ص 180
27. منشأ انواع، ص 5
28. علم و دين، ص 106
29. منشأ انواع، ص 97، 102، 110
30. همان، ص 183
31. Survival of the fittest.
32. منشأ انواع، ص 118
33. همان، ص 524.
34. همان، ص 522
35. همان، ص 157
36. نورالدين فرهيخته، داروينيسم و مذهب، ص 61.
37. همان، ص57
38. همان، فصل ششم، منشأ انسان.
39. به عنوان مثال: ختنه فرزندان ذكور توسّط مسلمين و يهوديان در طول قرن ها به حتّي يك فرد نسل بعدي منتقل نشده است. ر. ك: مطهري، توحيد، ص 273.
40. داروينيسم و مذهب، ص 75
41. مجله دانشمند، ارديبهشت ماه 1343.
42. payne.
43. داروينيسم يا تكامل انواع، ص 94، 95
44. Germin.
45. Soma.
46. داروينيسم و مذهب، ص 77؛ داروينيسم يا تكامل انواع، ص 119.
47. Mutation.
48. توحيد، ص 276
49. عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد، ص 394، 395.
50. Argument from Design.
51. William paley ( 1805- 1743 ).
52. علم و دين، ص 113.
53. همان، ص 111.
54. همان، ص 113
55. علم و مذهب، ص 53
56. بحث و بررسي داروينيسم، ص 153 - 155؛ مجله تخصصي كلام اسلامي، ش 15: تحوّل انواع و حكمت صنع.
57. مرتضي مطهري، علل گرايش به مادي گري، ص 122.
58. توحيد، ص 248 - 250
59. نهاية الحكمة، ص 190
60. احد فرامز قراملكي، موضع علم و دين در خلقت انسان، ص 44، 45.
61. عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد، ص 398، 399.
62. علم و دين، ص 114
63. كهف، 29
64. اعراف، 179
65. بقره، 30
66. بقره، 31
67. اسراء، 7
68. علم و دين، ص 118
69. همان، ص 119
70. بحث و بررسي درباره داروينيسم، ص 162
71. مجله تخصصي كلام اسلامي، ش 16، تحوّل انواع و انديشه معارضه با كتب اسلامي.
72. علم و مذهب، ص 52

منبع مقاله :
خسرو پناه، عبدالحسين؛ (1388)، مسائل جديد کلامي و فلسفه دين (3)، قم: مرکز بين المللي ترجمه و نشر المصطفي ( صَلَّي الله عليه و آله )، چاپ اول